|
پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, :: 21:0 :: نويسنده : نسیم _طهورا
با يكي بود يكي نبود شروع شد اين قصه/با يكي ماند و يكي نماند تمام شد /يكي من بودم يا تو؟!/مهم نيست مهم قصه اين است كه تمام شد
نميدانم چرا ؟ چشمانم... گاهي بي اختيار خيس ميشوند ميگويند حساسيت فصلي است آري من به فصل اين دنياي بي تو حساسم
من نه عاشق نه محتاج نگاهي كه بلغزد بر من من خودم هستم و يك حس غريب كه به صد عشق و هوس مي ارزد من نه عاشق هستم ونه دلداده به گيسو ي بلند نه آلوده به افكار پليد من به دنبال نگاهي هستم كه مرا از پس ديوانگي ام ميفهمد ((غريبه)) دوستان من مثل گندمند يعني يك دنيا بركت نعمت نبود نشان قحطي و گرسنگي است و من چه خوش بختم كه زردي خوشه هايگندم در اطرافم موج ميزند مهرباني هايت را قدر مي دانم و آن را در سيلوي جان نگه داري خواهم كرد امروز زيبا ترين و با ارزش ترين هديه را از يك دوست دريافت كردم نظرات شما عزیزان: سهیل
ساعت21:36---12 فروردين 1391
سلام خيييييييييييييييييييييلي وب قشنگي داريد من كه خييييييييييييييييييلي خوشم اومد
پاسخ:خیلی ممنونم اقا سهیل
|